شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
دو قدم رفت علی و دل یک مرد شکست دل بابای علی ساکت و پُـر درد شکست گفت برگرد علی جــان کمی آهسته برو انــدکــی راه به پیش پــدر خستــه بــرو پسرش رفت و کمی پشت سرش آقا رفت لحظه ای جان حسین از سر او بالا رفت ثــانیه ثــانیــه با رفـتــن او پــیــر شــود آه آقــای غــریـبـم چـه زمیـن گیــر شود عـلــی آمـد به حــرم قلب پــدر شد آرام خـیـمه و زینب آشـفـتـه جـگــر شد آرام گفت بابا جگرم سوخت، لبم بی تاب است همۀ حاجت من خوردن قـدری آب است گفت بابا: که زبــان در دهن من بگــذار تشنگــی را به لب خـسـتــۀ بـابـا بسپــار بــاز برگشت به میــدان پـسر شــاه وفــا وسط عــرصۀ میدان شده طـوفــان بــلا نــاگهــان دوره نمودند عــلی اکــبــر را تنگ کردند به او رهگــذر و معـبــر را یک نفر نیزه زد و یک نفر از راه رسید تـیــغ زد بـر سـرِ اکـبـر و دگر هیچ ندید دست بر گردن اسب و ســر اکبــر پاره اسب گــمـراه شد و خیــمه شده بیـچـاره رفت بین دل دشمن بـدنش خـورد زمین کاش میدید، کسی پشت سرش کرده کمین هرکه زد بر تن او ضربه ای و بلـوا شد قطعه قطعه شده و دور حــرم غوغا شد پدرش خواست از این دشت علی ها ببرد آه سخــت است خـودش یکه و تنها ببرد دست انداخت جگــر های دهن پـاک کند زینب آمد که گریبان ز غمش چـاک کند گـفـت از خــیــمه عبــایی برسـانید فقط بــدن پــارۀ او خــیــمه رســانیــد فــقـط |